مدح و ولادت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
خـوشم با حُـبّ حـیـدر قـد کـشـیدم دلــم را از هـمـه عــالــم بــریــدم به غـیر از مرتضی چیزی ندارم به غیر از مرتضی چـیزی ندیـدم چه شوری در دلم افکنده عشقـش پُر از عشقم، پُر از از خوف و امیدم خـوشم حـلـقه به گوش این سرایم به هر محـفـل ثـنـایـش را شنـیـدم حـیـاتـش سـاده تر از بنـدگـان بود عجـب شـاه و امـیـری بـرگـزیـدم گـرفــتــار نــگــارم شُـکْـرُ لِـلـلّٰـه مگر عـقـلم کم است از او نخوانم مـگـر کـم آبــرو از او گــرفــتــم دل من زیر و رو شد از شبی که به دستـم در حـرم جـارو گـرفـتـم خـراسـان و نـجـف، این آبـرو را هم از این سو، هم از آن سو گرفتم عـلی گـفـتم که زهـرا شـاد گـردد چه پـاداشی از این بـانـو گـرفـتـم گـرفــتــار نــگــارم شُـکْـرُ لِـلـلّٰـه خـدا رو کـرد بـا او گـوهـرش را تـجـلّـی صـفـات و مــظـهـرش را زمـان وحـی نــور قــل هــوالـلـه مـیـان کـعـبه خـوانـده مـادرش را نـبـی هـم در شب تـاریـک فـتـنـه به حـیـدر میسـپـارد بـسـترش را مـــیــان اوج پـــرواز نـــمـــازش به سائـل میدهـد انـگـشـتـرش را همه بیتاب بـر سـجـده میافـتـنـد اگـر افــشـا نـمـایـد قــنــبــرش را گـرفــتــار نــگــارم شُـکْـرُ لِـلـلّٰـه نـجــاتــم داده اســتــغــفـارهـایـش دلــم را بُــرده بـا رفــتــارهـایـش شـده سـرتـا سـر نـهـج الـبــلاغــه نَــمـی از بــاطـن پــنــدارهــایـش ملائک از شعف هو میکـشـیـدند هـمـیـشـه لـحـظـۀ پـیـکـار هـایـش نـبـی دلـگـرم بــازوی عـلـی بـود به جـای تـک تک سـردارهـایـش چنان از قلعه در را مرتضی کـند تـرک بـرداشـت تـا تــالارهـایـش گـرفــتــار نــگــارم شُـکْـرُ لِـلـلّٰـه رهـا کـردن مـرامِ پـیـر من نیست به دست دیگران زنجیر من نیست مــرا دیــوانـه مـیخـوانـنـد مـردم اگر مجنون شدم تقصیر من نیست اگر از مرتـضی کـمـتـر بـخـوانـم اثـر بر نـالـۀ شـبـگـیـر من نیـست بــــدون گـــوهــــر حُــبّ ولایـت به غیر از معصیت تکبیر من نیست گـره خـورده دلـم بـا حُـبّ حـیـدر به جز این عشق در تقدیر من نیست گـرفــتــار نــگــارم شُـکْـرُ لِـلـلّٰـه ازل از جـام خـود بر ما چـشانـده هــمـیـن بــاده دل مـا را کـشـانـده زمــان خــلــقــت آب و گـــل مــا کـمـی خـاک عـبـایش را تـکـانـده کسی که روی دوش مصطفی رفت یـتـیـمـان را سر دوشـش نـشـانـده خــدا هـم از زبــان مــرتـضایـش پـیـمـبـر را شب معـراج خـوانـده به شوق وعـدۀ «یا حارَ هَـمْدان»¹ بـرایـم طاقـت و صبـری نـمانـده گـرفــتــار نــگــارم شُـکْـرُ لِـلـلّٰـه برای مـؤمنـین یعـسوب دین است خـداونـد کــرم روی زمـین اسـت عـــبــای وصــلـه دار کـهــنــۀ او تجلّیِ هـمان حِـصن حَـصین است نــشـسـتـن زیــر ایــوان طـلایـش بـرایم بـهـتـر از خُـلـد بـرین است اگـرچه منـکـرانـش هم نـفـهـمـنـد فـقـط حـیـدر امـیـر المؤمنین است بـه یـمـن شـیـر پـاک مــادر خـود تمام عـمر، حرفم این چـنین است گـرفــتــار نــگــارم شُـکْـرُ لِـلـلّٰـه |